در حال بارگذاری...

معرفی و بررسی وسوسه

یادم می‌آید آن اوایل که نوشتن را شروع کرده بودم هیچ امیدی به اساطیر ایران نداشتم و معتقد بودم شاهنامه به هیچ وجه نمی‌تواند با فانتزی‌های جدیدتری مثل ارباب حلقه‌ها و... رقابت کند تا اینکه سال هزار‌و‌سیصد‌و‌نودوشش که وسوسه را خواندم، به‌عنوان اولین فانتزی تألیفی که خواندم نظرم به‌کلی برگشت و  البته آن‌موقع تجربه و دانش الان‌ام را نداشتم، با این‌حال آن زمان کتابِ وسوسه برای شخص من شیرین‌تر از وسوسه‌ی تلخِ سودابه و بانو(جیران) بود و حالا که هفته‌ی آینده قرار است بالأخره! جلد دوم مجموعه‌ با عنوان مخمصه منتشر شود تصمیم گرفتم دوباره آن را بازخوانی کنم و حالا از بازخوانی‌ام اصلاً پشیمان نیستم و فقط می‌گویم کاش بیشتر طول می‌کشید.

توصیفات نویسنده، نثر آهنگین و شاهکار و زبانِ ادبی و شاهنامه‌وار و حتی شکسپیرمانندِ نیما کهندانی در این کتاب چنان ستودنی است که هنوزم می‌توانم از آن چیزهایی یاد بگیرم و حتی می‌توانم بگویم از کتاب طوفان مرگ از مجموعه‌ی پادشاهی جهان به‌قلم همین نویسنده که بعد از این کتاب منتشر شده یا رقص آتش جلد چهارم همان مجموعه هم برتر و یک یا شاید هم دوپله پله بالاتر است. می‌توانم با خیال راحت بگویم که کتاب از این حیث  «وسوسه » هیچ‌گونه کم و کاستی ندارد و به خوبی نشان می‌دهد که این نویسنده چه توانایی بالایی در نوشتن داستان‌هایی با نثر حماسی و آهنگین دارد و این از بزرگ‌ترین نقاط قوّت کتاب است انگار که «وسوسه» برای نیما کهندانی پلی بود تا نثرش از آن حالت خشک و حتی کمی نچسب که در  «خیزش خاک» و «نفرین بیوا» دیدیم به سوی پختگی کامل پرواز کند.

من چندین ماه پیش مجموعه پادشاهی جهان را مطالعه کردم و با توجه تعدد جلدهای آن مجموعه و اینکه مرزهای درهم‌شکسته همچنان راهی طولانی تا پایان در پیش دارد معتقدم این مجموعه چند سر و گردن از همخون سربه‌هوا و شلوغش، پادشاهی جهان، بالاتر است. اینگونه بگویم که مثل این می‌ماند که بخواهیم سه‌گانه سینمایی شوالیه تاریکی ساخته‌ی کریستوفر نولان را با مجموعه فیلم‌های مارول مقایسه کنیم زیرا «وسوسه» فقط داستان شخصیت‌هایی چون کیا، جیران، فرامرزخان، سیاوش، سودابه و کماریکان وهمناک نیست بلکه داستانی است با لایه‌هایی که اشاره به فرهنگ‌ها و باورهای بسیار غلط ایران دارد که از زمان کیکاووس شاه تا به امروز ادامه دارد، داستانی از رسم‌های نابه‌جایی چون چندهمسری و صیغه و ازدواج کودکان که این مهم در خط داستانی سودابه و جیران با کمی دقت قابل تحسین است یا پدرسالاری که چشمه کوچکی از آن را در روابط علل و معلولی سیاوش و کیکاووس شاه می‌توان دید و خرافه‌پرستی و واگذاری هرچیزی به خالق که در دیالوگ‌های تک‌تک شخصیت‌هایی چون خود سیاوش در مواجه‌ با مکرهای سودابه به‌خوبی قابل ملاحظه است و از این نگاه می‌توانم بگویم وسوسه بیشتر از آنکه نبرد بشر با دیوان باشد نبرد مکر و حیله‌گری و ذکاوت با حماقت و حماقت و سادگی است. می‌توانم بگویم وسوسه از لحاظ مفهوم قصه‌ای فانتزی و نوین و اقتباسی همه چیز تمام از این بخش از شاهنامه است با اینحال وسوسه نیز خالی از ایراد نیست و امیدوارم مواردی که می‌گویم را در مخمصه و بعدها در جلد پایانی این مجموعه نبینم.

 

بار اولی که کتاب را خواندم با خودم گفتم وسوسه پنیر پیتزایش کم است! اما راستش را بخواهید آن زمان نمی‌توانستم درمانش را به‌درستی تشخیص دهم که مشکلش چیست فقط می‌دانستم با تمام گنجایش‌های داستانی‌اش کاستی‌هایی دارد و آن نیز این است که کوتاه است و حالا می‌گویم هرچقدر بخش میانی طوفان مرگ و شروع رقص آتش و به کل آموزش شخصیت‌های چهار مبارز در مجموعه پادشاهی جهان خالی از تعلیق و جذابیت و بیش از حد کش‌دار بود این کتاب کش‌ نمی‌آيد و من دلم می‌خواست کش بیاید. داستان مشخصی دارد که صفحه به صفحه پیش می‌رود و شما را با خود به ایران باستان می‌برد و داستان‌های فرعی نیز دراین راه به آن اضافه می‌شوند اما این داستان‌های فرعی ظرافتی ندارند و صرفاً روایت می‌شوند و بس. می‌توانم از شخصیت‌هایی همچون سیاه مجد، دادار، سیچ‌پوژ و چیژپوژ و کماریکان بگویم که با وجود پتانسیل‌های بالای خود شخصیت‌های بیکاری هستند و می‌آیند و می‌روند حتی در بخش پایانی کتاب مأموریت سیاوش را داریم که خود می‌توانست داستان فرعی مناسبی باشد برای ارتباط دادن قیام دیوان با آشوب و هرج و مرجی که در جلد بعدی انتظارش را داریم اما اینجا در خلاصه‌ترین حالت ممکن از کنارش رد می‌شویم.


مورد بعدی که کمی آزاردهنده است زیاده‌روی‌‌های نویسنده است. به‌عنوان مثال در دیالوگ‌های بین کیا و فرامرزخان می‌بینم که مدام فرامرزخان به نوه‌اش می‌گوید پسرم و پسرم و پسرم و این در دراز مدت آزار دهنده است انگار نویسنده می‌خواسته علاقه‌ی فرامرزخان به نوه‌اش را به‌زور نشان‌مان دهد درصورتی که درحالت عادی همه‌چیز به‌خوبی قابل فهم بود و اصلاً نیازی به این همه پسرم گفتن‌ها نبود. یا از زیاده‌روی می‌توانم... خب مجبورم کمی از داستان را لو بدهم. اینطور بگویم که من با قهرمانان سیاه سرشت مشکلی ندارم حتی چنین روندی را می‌پسندم اما در خصوص تجاوز فرامرزخان به جیران بگویم که شخصیتِ سپید فرامرزخان به یکباره از کماریکان هم سیاه‌تر می‌شود آن‌هم درصورتی که هیج زمینه‌چینی برای آن نشده است و بدتر از آن تغییر جبهه کاملاً بی‌دلیل، فرامرزخان است که این موارد نشان از تضاد ابدی او با فداکاری برای نوه‌اش دارد، انگار ما با دو شخصیت قرینه با اسم‌هایی یکسان طرفیم. امیدوارم در جلد دوم یا سوم نویسنده به‌خوبی این موضوع را روشن کند.

 

جدا از این مشکل عمده‌ای که دست وسوسه را از تبدیل شدن به یک شاهکار می‌بندد استفاده بیش از حد از روایت است چنان که رابطه دوستی سیاوش و کیا با این روایت‌های ناتمام اصلاً شروع جالبی ندارد انگار از ارتفاع ده‌هزار متری سقوط کرده‌ایم با اینحال این شروع بد که به استفاده بیش از حد از روایت برمی‌گردد با نشان‌دادن پیوند‌های انسانی میان کیا و سیاوش در ادامه داستان تا حد زیادی جبران می‌شود. گفتم روایت‌های پی‌درپی آزار دهنده بودند و حالا می‌گویم بله زیرا فصل‌ها بسیار کوتاه و بسیار خلاصه‌اند و زیادی روایت می‌شوند این برایم بسیار آزاردهنده بود زیرا جهان سازی داستانی نویسنده برایم ستودنی است آنقدر که دوست داشتم دست‌کم سیصد صفحه دیگر در این جهان فوق‌العاده محشر غرق می‌شدم.

وسوسه با تمام کم و کاستی‌هایش نمی‌تواند شاهکاری باشد که انتظار می‌رود باشد اما اثری‌است خواندنی و مجذوب کننده با داستانی ایده‌آل که متأسفانه فقط می‌توان زمانی کوتاه را از خواندنش لذت برد.
نمره‌‌ای هم که در پایان دارم 3.5/5 است.

 

امتیازدهی به کتاب وسوسه و ثبت نظر

پروفایل نویسنده

 

نگارنده: فرهنگ نظری‌دوست

عکاس: مهرشاد زارعی

تصویر شاخص: محدثه زنگانه

 


معرفی و بررسی وسوسه

نظرات