مقدمه
تصمیم گرفتم با دیوید گمل که متاسفانه، شاید در نسل جدید خیلی محبوب شده نباشد شروع کنم و با خودم گفتم چه بهتر که با یکی از بهترین کتابهای این نویسنده فقید که از قضا از آخرین کتابهایش هم هست شروع کنم.
گرگ سفید در سال 2003 و در ادامهی مجموعهی درنای و در دو جلد با عنوان نفرین شده منتشر شد.
کتاب اول گرگ سفید و کتاب دوم شمشیرهای روز و شب نام دارد.
معرفی
داستان بهصورت ناگهانی شروع خواهد شد و شما در ابتدا با حادثهای ناگهانی و یک شخصیت به نسبت شرافتمند آشنا خواهید شد که او را نفرینشده مینامند. نفرین شده شمشیرهایی تحت عنوان روز و شب را حمل میکند و سربازان ملکهی سرزمین ناشان به دنبالش هستند...
داستان گرگ سفید پس از یک شروع حادثهای که ذهن مخاطب را پر از سوال خواهد کرد، حدود هفتاد صفحه روند کمابیش گیج کنندهای را خواهد پیمود اما مثل تمام داستان های دیوید گمل بهشکل خیلی آرامی شما را درگیر فضای فلسفی منحصربهفرد خودش خواهد کرد و در عین حال با شخصیتها و خلقوخوی پیچیدهشان آشنا خواهید شد.
بعد از اینکه ربع ابتدایی داستان پشت سر گذاشته شد، شما خواهید توانست با شخصیت اصلی خو بگیرید، گِمل خواننده را به ابتدای راه اصلی قهرمان داستان پرتاب میکند و آنجا با پیدا شدن موجوداتی هولناک به نام پیوندیان بیشتر از داستان لذت خواهید برد.
این کتاب به آن دسته از افرادی که میخواهند داستان بنویسند بهشدت توصیه میشود:
داستان دارای دو خط زمانی متفاوت است. من اسکیل گانون را از واقعیترین قهرمان کتابهای فانتزی میدانم زیرا در لابهلای داستان، سرگذشت و داستان نوجوانیِ او را خواهیم خواند که بیارتباط به سوالهای خواننده هم نیست. کار سختی است که همزمان به یک شخصیت دو نقش متفاوت بدهی و از یک طرف که داستان اصلی را تعریف کنی و هم گذشتهی همان شخصیت را طوری تعریف کنی که خواننده دلسرد نشود. یعنی باید دو داستان متفاوت و مرتبط با هم را برای یک نفر بسازی. مثل این میماند که از یک طرف زیر بنای برج کوتاهی را بسازی و در عین حال آن را تبدیل به یک آسمان خراش کنی. از طرفی ماجراهای گذشتهی اسکیل گانون با ملکهای که در ابتدای کار سربازان قصد کشتنش را داشتند ما را هر لحظه بیشتر و بیشتر با گذشتهی این شخصیت آشنا میکند.
اما ما در طول این داستان مدام میبینیم که نفرین شده رویایی میبیند و در آن میخواهد با این دو شمشیر گرگ سفیدی را بکشد اما هیچگاه موفق نمیشود گرگ تنهایی که بیهدف در دنیا پرسه میزند را با شمشیرهای روز و شب شکار کند.
هیچ وقت برای افزودن شخصیت جدید دیر نیست:
در گرگ سفید همچنین شخصیت محبوب و مشهور دیوید گمل، دراس تبردار که داستانهای خود را در کتابهای جداگانهای داشته حضور دارد اما نکتهی مثبت حضور دراس این است که برای همزادپنداری بیشتر نیاز نیست کتابهای منحصر به فرد خودش را خوانده باشید زیرا دراس بهاندازهی کافی نقش مرشد بهخصوص داستانهای این نویسنده انگلیسی را بازی میکند تا همانقدر که گندالف را در ارباب حلقهها و هابیت دوست داشتید دراس را هم دوست بدارید. اما جدای از همه این تعاریفی که کردم حضور دراس بسیار مهم است زیرا حضورش هم معماهایی را که از ابتدای داستان کمکم در ذهنمان شکل گرفته بود برایمان آشکارتر می سازد، معماهایی که هم دراس درگیرشان است و او را از یک پیر خردمندِ جنگجو متمایز میسازد و هم اسکیل گانون را در مسیر اصلیتر قرار میدهد و همچنین بیشتر معماهایی که در طول صدها صفحه برایمان ایجاد شده بود را تا حدی مشخص میکند تا در نهایت کار همهچیز با چند صفحه دیالوگگویی به آسانی حل نشود.
زنان قدرتطلب فانتزی و وزنهی سنگین دیوید گمل دربرابر جورج مارتین. جیانا و سرسی لنیستر:
داستان دو جلدی نفرین شده، بهخصوص جلد اول جواب خوبی است برای آن دسته از افرادی که همیشه میگویند دیوید گمل شخصیت های زن کلیشه ای میسازد. ما جیانا را خواهیم شناخت، ملکهی ترسناک ناشان که بهکمک اسکیل گانون پادشاهی تسخیر شده و از دست رفتهی پدرش را باز پس میگیرد و با توجه به شروع ابتدایی کتاب و تعاریفی که از او می شنویم انتظار داریم او زنی خبیث و بدطینت باشد اما او که در راس قدرت قرار دارد نه بهدنبال شَر است و نه خیر بلکه فلسفهی مخصوص به خودش را دنبال میکند. اما این چیزی است که ما در بازی تاج و تخت هم دیدهایم. پس وزنه ی سنگین گمل نسبت به مارتین چیست؟ جیانا نمایانگر زنی قدرتمند است که حکومت ناشان را اداره می کند. همانطور که از دنیاهای فانتزی امروزی انتظار داریم دنیای خلق شده توسط نویسنده باید واقعی باشد پس جیانا نمیتواند نسبت به دشمنانش سفید برفی باشد در واقع درست مانند سرسی لنیستر در نغمهای از یخ و آتش رحم و مروتی به دشمنانش ندارد اما باید صادق باشیم و قبول کنیم جیانا پرداخت بهتری داشته زیرا سرسی وقتی به قدرت رسید دیگر نه جیمی لنیستر، برادر و معشوقهاش، را به یاد میآورد و نه خانواده و حتی پسر عزیزتر از جانش را گویی که ایزیلدوری است که حلقه قدرت او را کور کرده یا زنی تازه به دوران رسیده است که جنبهی اداره ی حکومت را ندارد، انگار نه انگار لنیسترها همیشه خاندانی ثروتمند و رأس قدرت بودهاند اما جیانا گرچه خشونت و علاقهاش به قدرت، روابط بیقیدوبندش با مردان و یگانه عشق همیشگیاش و البته خانواده ی ثروتمندش شاید ما را یاد شیر ماده و طلایی وستروس بیندازد اما کفه ی ترازو اینجا بهنفع گملپایین میآید زیرا که ما میبينيم جیانا همچنان به فلسفهای که از ابتدا طرحش را با معشوقهاش داشت و پیروش بود پایبند مانده است، به مردم خودش اهمیت میدهد و طمع قدرت او را تبدیل به ملکهی برفی نارنیا نکرده است، او همان هنوز همان جیانایی است که اسکیل گانون در نوجوانی عاشقش شد.
گمل معتقد است ذات قدرت فسادآور است و یا باید مثل اسکیل گانون آن را به کل ببوسی و بگذاری کنار و یا بخواهی و نخواهی دستانت به خون بیگناه و گناهکار آغشته خواهد شد.
کتاب با وجود آنکه در ژانر فانتزی نوشته شده کاملا در پی سرزنش اعمال نفرت انگیز و نکوهش جنگ های ناتمام بشر است. گِمِل در طول کتاب با مهارت حیرتانگیز خود در شخصیتپردازی بهنوعی از اسکیل گانونهای دنیای واقعی دفاع می کند، گرچه جنایاتشان را توجیه نمیکند و این موضوعی است اسکیل گانون مدام در طول کتاب یادآوری میکند اما گِمِل سعی میکند به ما بیاموزد جنگها که حوادثی شوم و ویرانکنندهاند زادهی ژنرالها، ملکهها و پادشاهان نیستند بلکه زادهی قدرت هستند.
در گرگ سفید میشود ترکیبی از عشق را به همان زیبایی عواطف بین آراگورن و آروِن در ارباب حلقهها حس کرد گرچه به شکل و شمایل منحصربهفرد خود، یا نفرتپراکنیها و پلیدیهای بشر را که مارتین بهخوبی در هزاران صفحه ترسیم کرد و هم شرافت و افتخار و پایبندی به اصول اخلاقی و شرافت و از خودگذشتگی را که همهمان در افسانه های پریان تنها ردی از آن دیده بودیم در گرگ سفید بهزیبایی و وضوح خواهیم دید.
نگارنده: فرهنگ نظریدوست
عکس: مهرشاد زارعی