چرخ زمان نوشتهی نویسنده آمریکایی جیمز اولیور ریگنی با نام مستعار رابرت جردن است. چرخ زمان مجموعه رمانی 15 جلدی (14 جلد اصلی و یک جلد فرعی) و بسیار حجیم و البته مشهور در ژانر فانتزی والا و فانتزی حماسی است که اولین جلد آن در سال 1990 تحت عنوان چشم جهان منتشر گردید و سه جلد پایانیاش بهعلت فوت نویسنده در سال 2012 توسط برندون سندروسون تکمیل و پایان یافت.
خلاصه داستان:
رَند، مَت و پرین سه پسر روستایی هستند که در روستای دور افتادهی ایموندزفیلد زندگی میکنند. در سخت ترین روزهای سال بهیکباره رَند الثور قهرمان داستان در میان مسیر حرکت بهسمت روستا سواری عجیب را میبیند اما وقتی موضوع را با تَم، پدرش در میان میگذراد تصور میکند اشتباه کرده است ولی خادمان ارباب تاریکی، بعلزمون به دنبالشان هستند اما خوشبختانه یک آیزسدای و یک نگاهبان از شهر تاروالون که از قضا آنها نیز به دنبالشان هستند، زودتر پیدایشان میکنند و....
با چرخ زمان رنسانس فانتزی را تجربه کنید :
نه میشود گفتهی نیویورک تایمز مبنی براینکه: «جردن با چرخ زمان آمد، تا جهانی را که تالکین پدید آورده بود، به تسخیر خود درآورد.» پذیرفت و نه میتوان آن را رد کرد.
چرخ زمان با شباهتهای بسیاری به ارباب حلقهها و هابیت شروع میشود. خط داستانی مشخصی دارد. چند جوان روستایی که اهریمن بهخاطر منافعش دنبالشان است اما جادوگری ناگهان آنها را پرت میکند درون یک دنیای خیالی و ماجراجوییهای حیرتانگیز و سرشار از معما که البته روند کار کاملاً بینقص است. اما شباهت به داستانهای سرزمین میانه تنها به آغاز داستان که در آن گندالف هابیتهای روستایی را به ماجراجویی اجباری میفرستد خاتمه نمییابد. مورددالها و ترالُکها بهآسانی میتوانند تداعی کنندهی نزگولها و ارکها با شکل و شمایل جدیدی باشند.
اما اینها را گفتم نه برای اینکه چرخ زمان را نخوانید بلکه بخوانید! بله درست خواندهاید، بخوانید و ببینید تا این شباهتها که تداعی مشهورترین کتاب فانتزی یک قرن اخیر است چهطور در دل خود داستان جدیدی را خلق میکنند که منجر به یک رنسانس و انقلاب برای ژانر فانتزی میشود.
جردن میتواند دنیاسازی تالکین را به چالش بکشد:
اگر تالکین کوچه به کوچه و درخت به درخت و کوه به کوه سرزمین میانه را برایتان به تصویر کشید، جردن حتی از یقه و چین و چروک و خطوط روی لباس هم نخواهد گذشت و این میتواند برای خوانندهی حرفهای جذاب و قابل تأمل باشد و شما را حتی یاد مشاهیر ادبیات بیندازد اما ممکن است عصر ارتباطات هم ذهن شما را تنبل کرده باشد و گاهی گیج شوید، خط داستان را گم کنید و یا بدتر حوصلهتان سر برود اما با اینحال کدام علاقهمند به ادبیاتِ ژانری میتواند از اهمیت تصویرسازی بسیار دقیق در ذهن مخاطب بگذرد!
در ارباب حلقهها عملاً شخصیت زن چندانی وجود نداشت و آنهایی هم که بودند بیشتر شخصیتهایی فرعی بودند همچون آرون، دختر ارباب الراند و ایوین که به جز کشتن فرمانروای نزگولها کار چندان خاصی نکرد! اما چرخ زمان یک قدم بزرگ روبه جلو برمیدارد و زنانی چون مِوارین، ناینیو و اِگوین را به داستان وارد میکند تا نشان بدهد زنان هم میتوانند در یک داستان فانتزی، بهخصوص فانتزی حماسی و فانتزی والا، همان کاربردها و جذابیتهایی را داشته باشند که مردان دارند و حتی ترکیبشان با یک مرد بهتر از کنار هم گذاشتن دو مرد ازآب دربیاید. باور نمیکنید رابطه پرین و اِگوین در میانهی داستان را با مری و پپین مقایسه کنید.
من نمیتوانم رابرت جردن را بهخاطر شخصیت پردازیهایش ستایش کنم اما با توجه به زمان نگارش چرخ زمان و ارباب حلقه ها و مقایسهاش با آثار امروزیتری همچون اسناد طوفانشید (Stormlight Archive) نوشتهی برندون سندروسون که از قضا از طرفداران و پیروان جردن هم بود متوجه میشویم، در زمان خود نهتنها خوب بوده بلکه گامی روبه جلو بوده است. افسوسی هم درکار است زیرا در چشم جهان شخصیتهایی با پتانسیل بالا برای پردازش همچون لَن و موارِین و ثام مریلین وجود داشتند که عملاً به حاشیه رانده شدند؛ شخصیتهایی که میتوانستند نقش بسیار تاثیرگذار و ماندگارتری از آنچه برعهده گرفتند داشته باشند اما حداقل در جلد اول که چنین نشد.
روند داستان با وجود آنکه هزارودویستوپنجاهوهشت صفحه کِش میآید(در نسخه فارسی) بهشکل عجیبی اصلا خسته کننده نخواهد بود و فقط کمی حوصله و وقت میخواهد و عشق و علاقه به کتاب برای خواندنش. هرفصل برایتان داستان و ماجرایی جدید دارد که خوفناک، هیجان انگیز، معماگونه و جذاب است و خود به یک قطعه از پازل اصلی داستان خواهد چسبید. نمیگویم با خواندن چرخ زمان از هیجان نفستان بند میآید زیرا معتقدم اصلا کار کتاب این نیست که مثل فیلمهای هالیوودی سرتاسر هیجان و آب و تاب باشد تا بالا و پایین بپرید اما اگر پول خرید این کتاب کمابیش گران را دارید به شما این قول را میدهم که در جای خود هیجان و ترس و رد و جادو را بهزیبایی تجربه خواهید کرد.
زنها در داستان جردن ستونهای بسیار مهمی هستند:
نشانههای فمینیسم و زن سالاری که از حق نگذریم، جذابیتی به زیبایی داستان نغمه آتش و یخ دارد که آنهم رگههایی از فمنیسم را در خود دارد و این زنسالاریِ چرخ زمان درسرتاسر دنیای جردن پراکنده شده است. از فرزانهها که همان خردمندان دهکدهها هستند بگیر تا آیزسدایهای زن و البته ملکهای که بهجای پادشاه بر شهر کِیملین حکمرانی میکند. همچنين دیگر نخواهم گفت که بار سنگین مُرشد در دنیای داستان برعهدهی یک زن با شخصیتی با پتانسیل بالا به نام موارِین است.
فلسفهها در چرخ زمان جولان میدهند:
همچنین جردن در سرتاسر داستان خود نشانههای منحصربهفردی از بازتاب جهان خودمان را گذاشته است تا چرخ زمان صرفاً یک فانتزی بیمعناومفهوم و سرگرمکننده نباشد. از فرزندان نور که عملاً بازتابی از تندروهای مذهبی جهان خودماناند گرفته تا فلسفهی جالب کیش برگ (که باید بروید کتاب را بخوانید تا بفهمید چیست) تا نفرت بیدلیل مردم عامی از جادو که میشود گفت اشارهای باشد به مقاومت عوام مردم جهان خودمان دربرابر درک علم و پذیرش خرافهپرستی، خرافهپرستیهای عذابآوری که حتی در چرخ زمان گریبان شخصیتهای اصلی را هم گرفته است. همچنین در چرخ زمان از فلسفهی چرخهی تکرار بهنوعی استفاده شده است که البته بسیار نامحسوس و با تغییرات بسیار است.
جردن نقش منجی را به چالش میکشد:
به نظر میرسد جردن بیشتر از تالکین و حتی مارتین به عنصر منجی تکیه کرده که البته یکی از چاشنیهای بسیار کارآمد و مؤثر در فانتزی حماسی، والا و زیرشاخههای این ژانر است. ما در طول داستان میبینیم بعلزمون، همان اهریمن بزرگِ دنیای جردن از تسخیر جهان صحبت میکند و مدام بهشکل کابوسهایی خوفناک به شخصیتها تلقین میکند که آنها از آن او هستند و حتی بعلزمون بهوسیلهی آنها زمان را نابود میکند. همچنین بهکرات اشاره به اژدهای دروغین میشود، لقبی که بسیار مهم است و گویا عنوان یکی از مجلدهای بعدی (Dragon Reborb) را هم به خود اختصاص میدهد. چرخ زمان آنقدر گسترده و عظیم است که شاید هیچ خوانندهای نتواند با قاطعیت آن را قضاوت کند اما حداقل حدس من چنین است که جردن میخواهد بگوید هیچ تضمینی نیست اگر به منجی باور داریم، منجی تبدیل به ضدمنجی نشود! آنچنان که مدام خواهید ترسید که کدامیک از سه قهرمان و برگزیدهی داستان یعنی رند، مَت و پرین سرانجام پیرو بعلزمون خواهند شد یا اصلا زنده خواهند یا نه.
ارباب تاریکی، بعل زمون مو را برتنتان سیخ میکند:
من ابتدا سهگانه سینمایی ارباب حلقهها را دیدم و بعد کتابش را خواندم اما سائرون، خادم وفادار مورگوث و خود مورگوث (ملکور)، شیطان جهان میانه که در سیلماریلیون حسابی از خجالت الفها، انسانها و دورفها درمیآید چنان وهمناک نبودند انگار فلسفهی هدفمند پرفسور زبانشناس بهگونهای بود که نمیخواست شیطان را بیش از حدی قدرتمند و مخوف نشان دهد و حتی در مواردی او را بسیار خار و خفیف هم کرد. اما بعلزمون در چرخ زمان اصلا اینگونه نیست، پدر دروغها گرچه مثل مورگوث و سائرون برگرفته از فلسفه ادیان سامی است و در کل داستان در بند خالق است اما هنگامی که اسمش میآید یا وقتی که او را در رؤیای دیگران ببینید، بهراستی خواهید ترسید و اصلا دلتان نمیخواهد به دنیایی سفر کنید که او شیطانش باشد. متاسفانه ما هنوز در مجموعهی کتابهای نغمهی آتشویخ، شاه شب را زیارت نکردهایم اما قطعا با دیدن سریال تلویزیونی بازی تاجوتخت دیدهاید که شاه شب چهقدر مخوف است و با حضورهای کوتاهش از ترس احساس سرما کردهاید؛ حالا بهجای سرما، آتش، خیانت، تباهی و مرگ را با ده برابر شدت تصور کنید تا شاید بفهمید بعلزمون چیست!
بخش پایانی:
نگران نباشید و این بخش را هم بخوانید زیرا داستان را لو نمیدهم.
زمانی که بخش اول، خروج از دورود را خواندم و بعد 100 صفحه از بخش دوم یعنی ورود به مرگزار را خواندم میخواستم بگویم بزرگترین مشکل کتاب بخش شروع آن بود که نتوانستم با شخصیتها خو بگیرم اما بعدها که جردن مدام آنها را در خطر میانداخت متوجه شدم به تکتک شخصیتها علاقهمند شدم و خودم نمیدانستم!
اما حالا که داستان چشم جهان به پایان رسیده میتوانم بگویم نقطهی اوج نهاییاش چندان قابل قبول نبود، اینکه توضیحات منطقی به کل کنار گذاشته شود و گرهافکنی داستان به داستان قضا و قدر رقم بخورد و قدرت خالق یا شخصیتها با جملهی «هرچه چرخ بخواهد همان تنیده میشود.» سروته گرهافکنی نهایی را هم بیاورند اصلاً به این کتاب پر از منطق نمیخورد.
فرهنگ نظریدوست
مجموعهی چرخ زمان
جلد اول؛ چشم جهان
نویسنده: رابرت جردن
مترجم: بهرنگ مافی
منتشر شده از سوی: نشر پریان