تعداد صفحات: | 390 |
---|---|
ناشر: | موج |
سال چاپ: | 1396 |
زبان: | فارسی |
طغیان (زمین و زمان)، جلد دومِ طغیان (پوچی شرزهها) و ادامهٔ آن است که با سه سال فاصله از جلد اول منتشر شد. این دو رمان، داستانهای فانتزی بلندی هستند که در جهان دیگری اتفاق میافتند؛ جهانی که زادهٔ خیالات مطلق نویسنده است. این دو کتاب، حاوی توصیفاتی جزئی و دقیق هستند که خواننده را بیدرنگ وارد فضای داستان میکند: «نسلار به زیر پای خود نگاه کرد و دریافت که در میان جریان صدها جوی از خزیدن کرمها ایستاده. از بیم خشکیده بود و سینهاش به نفسی برنمیآمد. از تمامِ اجسادِ خفته بر سراسر دشت، جویی از کرم بهراه افتاده و همهٔ رودها بهسمت گرانشِ یک کانون میخزیدند و جاری بودند. نقطهای که از تجمع کرمها بلندی مییافت و در مقابلِ دیدگان مبهوتِ نسلار بالا میآمد. زمین و اجساد در زیر جریان کرمها مستور بودند و تلّی بلند از انبوهشان در مرکز دشت شکل مییافت. در این لحظه قامتی بلند و رعبانگیز از میان کرمها قالب گرفت و برخاست. کرمها با آشوب به یکدیگر میپیچیدند و تشکیلِ پیکری مهیب را میدادند. هیبتِ انسانگونهای به بلندای آسمان، دست بر زانو زد و از میان اجساد برخاست. جویِ کرمها، هنوز هم از دو پایی که آن اهریمن بر زمین داشت، بالا میخزیدند و به قامتش میافزودند. سرش را بهآرامی بهسوی نسلار گرداند و از تاریکی حفرههای خالیِ چشمهایش، به او زل زد. نسلار تنها میلرزید و ناله میکرد و آب دهانش از دهانِ کج شدهاش آویزان بود.»
قسمتی از جلد دوم :
پیر نفسی عمیق کشید و آرام گفت:
- انسانها تظاهر به دانستنِ چیزهایی می کنند، که اگر حقیقتا بر آنها دانایی داشتند، دیوانگانی واله و شوریده سر می شدند، که مرگ را به زندگی در ترس و جهل ترجیح می دادند. آنان جعبه ای از دانش اندک خود را بر سر نهاده و چون موجوداتی کور و کر و گنگ در آن زندگی می کنند. از نگاه آنان، همه چیز همانطور است که می بایست باشد. هر روز که از خواب بر می خیزند، زندگی خود را هستی طلبکارند، بی آنکه حتی ذره ای از حیرت و شگفتی در آنان باقی مانده باشد. کوچکترین تعامل و ارتباطی با پیرامونِ شگرف خود ندارند و حرمتِ زنده بودن را با گلّه ها و دام هایشان می شکنند. شاخه های حیات را فلج می کند. خاک را از مدفوع غنی و آب را به دام می اندازد. همچون مرض در تنِ زمین ریشه می دوانند و نسل به نسلشان نادان تر می شود. سپس به نسلار نگاه کرد و ادامه داد:
- هر نفسی که فرو می بری نسلار، از پی قرن های قرن، و هر قطرۀ آبی که می نوشی از پسِ کران های دیگر هستی برای تو فراهم آمده. این خانه برای ما آراسته می شد، پیش از آنکه حتی کمترین اثری از مادر میان باشد... شاید برای ما، و یا شاید برای چیزی که اکنون حتی کمترین اثری از آن در میان نیست. این حیات می بایست که هدفی داشته باشد... ما می بایست که هدفی داشته باشیم.