در حال بارگذاری...

ماهی قرمز دروغگو سیگاری

ماهی قرمز دروغگو سیگاری

توسط سیده سارا مرادی در 1398/02/17 23:25:54


5 سال پیش

سیده سارا مرادی

1 تاپیک

0 پاسخ

 

 

 

از خواب بیدار شد احساس می کرد 

امروز با همه روزهای گذشته تفاوت دارد،برخلاف بیست و چند سال زندگی اش به جای پیراهن های سیاهش پیراهن قرمزی با پولک های سفید براقی به تن کرد. بسته سیگارش را از داخل یخچال برداشت، قبلا شنیده بود سیگار درون یخچال دیرتر خشک میشود به خاطر همین همیشه سیگارهایش را داخل یخچال می گذاشت.کنار آماندا رفت و آهسته گفت:

-بیدار شو،ساعت شش صبح است!

آماندا سریع نیم خیز شد و چشم های خواب آلودش در کسری از ثانیه به اندازه یک تخم مرغ گشاد شدند و به ماهی قرمز گفت:

-این چیه تنت کردی؟اصلا چطوری بیدار شدی؟

ماهی قرمز بلند شد جواب سوالات آماندا را نداد،پرده ضخیم سیاه را کنار زد ولی هیچ پنجره ای پشت پرده انتظار نمیکشید!چهارپایه چوبی را جلوی پرده گذاشت و با فندکی که نامش رویش حک شده بود سیگارش را روشن کرد،پک عمیقی زد.  آماندا پتو را کنار زد و به طرف کمد رفت و از بین لایه های سیاه ملافه ها دفترچه تیره زوار در رفته ای را بیرون کشید و تند تند برگه هایش را ورق زد، صدا برخورد برگه ها با یکدیگر کل فضا اتاق را پر کرده بود که ناگهان آماندا بلند داد زد: 

 

-ایناهاش،ببین امروز 25 آوریل است تو باید مثل تمام روزهای زندگی گذشته ات برای مرگ مادر که موقع تولدت مرد سیاه میپوشیدی و دوباره شروع به ورق زدن کرد و ادامه داد:

-تازه باید ساعت هشت بیدار میشدی در حالی که من داشتم آواز(gloomy sundy) میخواندم و گوجه ها را برا صبحانه خورد میکردم.

ماهی قرمز بلند شد و سیگارش را با پرده تیره که جای جایش آثار  سیگار های قبلی اش بود خاموش کرد و دفتر را از دست آماندا گرفت و به طرف دره اتاق لویی پرتش کرد. آماندا به دفترچه نگاه کرد ولی خم شد تا کش مواش را از زمین بردارد و موهای سیاه براقش را از بالا جمع کرد و بعد به طرف در اتاق لویی رفت تا دفترچه را بردارد ولی همانجا نشست و گفت:

-ماهی قرمز فردا قراره  از پله های ساختمان لویی پرتت کنه پایین و بمیری!

ماهی قرمز رژلب را از داخل تنگ آب برداشت و بدون آینه آن را محکم روی لب هایش کشید و گفت:

-او همسر من است!چطور ممکن است کسی را بکشد که ده سال است هر شب به من میگوید دوستت دارم، یعنی جمعا 3650 بار من این جمله زیبا را شنیده ام! آماندا گفت:

_اشتباه نکن،یک هفته است که  نگفته است دوستت دارد یعنی فقط 3643 بار این جمله را شنیدی!

ماهی قرمز سرش را تکان داد :

_توی دفتر سرنوشت من اشتباه نوشته شده حتما نباید که مطابق دفتر پیش رفت حتی خوده خدا هم گفته تغییر پذیر است ولی اگر خودمان بخواهیم.بدون آنکه دره رژ را ببندد  داخل تنگ پرتش کرد.

آماندا می خواست چیزی بگوید که دره اتاق لویی محکم باز شد و با یک دختر چشم عسلی بیرون آمد، روبه آماندا و ماهی قرمز گفت:

-معرفی میکنم لی لی همسرم!

ماهی قرمز انگار نمی توانست نفس بکشد و آماندا چون دفتر را از قبل خوانده بود شوکه نشود و فقط با سره کج شده اش دختر را می پایید. ماهی قرمز گفت:

_ولی من همسرتم،تو گفتی عاشقمی و من هنوز وجود دارم ویلی

گفت:

-خوب تا یک هفته پیش عاشقت بودم ولی فردا اون یک هفته فهمیدم من عاشق لی لی هستم!تازه تو قراره بمیری پس فرقی برات ندارد تازه خیلی وقتم هست که اتاقم بوی عطرت را نمیدهد پس اگر فردا بمیری هیچ ردی جز این لباس قرمز مسخره تنت توی این خانه باقی نمی ماند.راستی چرا قرمز پوشیدی؟

ماهی قرمز همان طور نگاهش کرد. بدون اینکه سیگارش را روشن کند آن را گوشه ی لبش گذاشت ولی دود های آبی رنگی از نیمه باز دهانش خارج میشد، دودها انگار اشک های بخار شده روحش بودند...!و آرام روی تختش که وسط سالن قرار داشت دراز کشید که آماندا فریاد کشید:

-اوه خدای من موقع خوابه!

و همه همان لحظه روی زمین افتادند و دفتر تیره هم از بین دست های آماندا لیز خورد و روی صفحه مرگ ماهی قرمز ماند!

فردا آن روز آماندا باید ساعت هفت صبح بیدار میشود و برای همه کیک سیب میپخت. ساعت 9 که میخواست  همه را برای صرف صبحانه بیدار کند باید صدای جیغ ماهی قرمز آن لحظه می آمد و او تا دو شب و چهار روز باید برای سرنوشت غم انگیز خواهرش اشک میریخت و طبق قرارداد نانوشته شده باید تمام امروز فراموش میشود و او هیچ وقت نمی فهمید ویلی او را هول داده است.ولی آماندا تا ساعت یازده کنار کیک سیبش سرپا ایستاده بود و منتظر صدای جیغ بود و ویلی  موهای لی لی را شانه میزد،چشم های سبز خیره کننده همیشگی اش حالا دو حفره سیاه بودند و زمزمه میکرد:

-قسم میخورم تا قبل از یک هفته پیش که آن مرد آن لباس قرمز را برایش خرید عاشقش بودم.

وقتی به سراغ ماهی قرمز رفتند او را در حالی که از چشم های بازش آب میچکید مرده یافتند!

 

 

 

4 سال پیش

St.Alex Sun

0 تاپیک

1 پاسخ

سلام. یک ماه پیش پست رو گذاشتی و ممکنه برنگردی که جوابش رو ببینی، به علاوه پست توی یک ماه پاک نشد پس حدس میزنم توی سایت جدید هم میشه داستان گذاشت و اگر میشه شاید مثل قبل بشه روش نظر نوشت... واقعا نمیدونم سیستم جدید افسانه ها چطوریه.

به هر حال، اول از همه اسم داستانت جذبم کرد چون یاد چشمان آبی ماهی خونریز خودم افتادم، شروع کردم به خوندن و چند لحظه اول گیج شدم، حواسم رو جمع کردم و دوباره خوندم، این بار گیج نشدم بلکه مشکل رو تونستم ببینم. حس میکنم میخواستی یک پیام بدی، شایدم اشتباه میکنم، اما اگر اینطور بوده توی انتقال پیامت به من شکست خوردی، شاید میخواستی یک حس رو منتقل کنی، اگر اون حی گیجی اولیه ای بوده که بهم دست داد موفق شدی، اما روشت برای این گیجی شاید یکم اشتباه بود. نوشته ات چند صحنه کوتاه رو بهمون نشون میده که بیشتر شبیه یه خواب در هم هست، از اونایی که فکرت رو تا چند لحظه بعد از بیداری مشغول میکنه و اخرم نمیفهمی چی شد.

توی خود کلمات یه سری اشتباه داشتی، یکم جمله بندی ها نامفهوم شد بعضی جاها و بعضی وقتا برای انتقال صدا از حرف اضافی استفاده کردی. مثلا نیاز نیست بنویسی "دره" باید بنویسی "درِ" و اگر هم نمیتونی از "ِ ُ َ " استفاده کنی "در" کافیه. تی باقی کلماتی که وضعیت مشابه دارن همینطور. سعی کن از توصیفات بیشتری استفاده کنی و تمرکز بیشتری به نوشته ات بدی.

تشکر

4 سال پیش

artyla

0 تاپیک

2 پاسخ

سلام,

داستان خوبی بود, با بعضی از جمله هایی که به کار بردی تونستی به متنت کشش بدی و خواننده رو وادار کنی داستان رو تموم کنه. داستان به طور کلی فرم خوبی داره ولی به کمی فضا سازی و یا توصیف یا اشاره نیاز داره تا صحنه برای خواننده شفاف تر بشه.

روی قوانین ساختاری نوشتن هم بیشتر توجه کن. فاصله ها, پاراگراف بندی، غلط املایی. اینا می تونن متن رو از اعتبار بندازن. یه جا نوشته بودی خوده, در واقع اون ه باید با کسره ربط جایگزین بشه. 

پاراگراف بندی و فاصله هم می تونه دلیل گیج شد باشه. یادت باشه که این چیزا چشم خواننده رو هدایت می کنن.

راستی یه جا هم دیدم توی دیالوگ ها از زبان معیار خارج شدی و بهش برگشتی, یکی رو انتخاب کن با همون فرمون برو جلو:)

متن خوبی بود, موضوع داستان ,فرم .امیدوارم کمک کرده باشه حرفام خلاصه.

تمام

(پی نوشت: من با همون تصور سایت قدیمی نظر گذاشتم فکر نکنم ایرادی باشه.)